کد خبر: 917
تاریخ انتشار: ۵ اردیبهشت ۱۳۹۰ - ۱۲:۳۸

روایتی از زندگی محسن آزمایش، بنیانگذار کارخانه آزمایش

«لیلا» یکی از شاخص‌ترین آثار داریوش مهرجویی در دهه 70 به اسطوره‌ای برای سینمای دراماتیک ایران بدل شده ‌بود. «لیلا» روایت دختری بود که برای همسر خود همسری اختیار می‌کند. کمی بعد از لیلا یکی دیگر از کارگردان های سینمای ایران هم چنین داستانی را در اثری دیگر گنجاند و«هنرپیشه» را خلق کرد. در روایت دوم نیز همسری تلاش می‌کند تا برای همسر خود، زنی را اختیار کند. «لیلا» و «هنرپیشه» هر دو ماجرای زنانی بودند که به ناباروری دچار بودند و همسرانی داشتند که بذرحسرت کودکی را در دل کاشته‌بودند. کمی پیش ازاین دوفیلم در دهه 30 اتفاقی مشابه رخ می‌دهد. بتول عاصمی شخصیت زن اول داستان زندگی محسن بود. او همچون «لیلا» از نعمت فرزند محروم بود و مانند شخصیت زن «هنرپیشه» علاقه بسیار به زندگی مشترک با همسر خود داشت. بتول با اصرارهای فراوان زنی را به عقد همسر خود در می‌آورد که رقیب او برای شوهرش بچه‌هایی به دنیا آورد. اینگونه محسن آزمایش همچون مردان آثار فاخر سینمایی ایران می‌شود. داستان زندگی او پایانی ملودارم نیز می‌یابد. ازدواجی سینمایی برای محسن در جوانی با اتفاقی پرهیجان در دهه 30 همراه می‌شود. زندگی او همچون فیلم‌های هالیودی که سالن‌های سینماهایی ایران را تسخیر کرده‌بودند، صورتی حادثه‌ای می‌گیرد. زندگی او می‌سوزد و آتش برکسب وکارش می‌افتد. محسن ولی عجیب بین هالیود، بالیود سینمایی فاخر ایرانی سرگردان بود. او پایان زندگی خود را همچون مجموعه‌های ایران دهه شصت از غم و اندوه سرشار ساخت. آرزوهای بزرگ محسن در خانواده‌ای فقیر متولد شد. خانواده او اما روحیاتی مذهبی داشتند. پدر کسوت روحانیت داشت و سایرین نیز دیدگاه‌های مذهبی پیش‌ روی خود داشتند. وضعیت مالی خانواده آنقدرها قوی نبود تا تمامی فرزندان راهی مدرسه شوند وکسب علم کنند از همین روی محسن تنها چهار سال درس خواند. محسن یازده ساله شده‌بود که راهی بازار کار شد. انتخاب اول برای کودک یازده ساله بسیار هم دشوار بود. او به کارگاه آهنگری رفته‌بود.محسن قرار بود تا هزینه‌های زندگی خود و خانواده را از راه آهنگری کسب کند. صاحب کارگاه به محسن اعلام کرده‌بود که برای «کودکی چنین نحیف مزدی نمی‌دهد» اما محسن تقاضا کرده‌بود تا مدتی را آزمایشی کار کند و اگر نظر صاحب‌کار جلب شده به صورت دائم به کار بپردازد. مدت کوتاهی که گذشت، کارفرمایی کارگاه کوچک آهنگری برای اومزد یک تومانی در ماه درنظر می‌گیرد و چنین محسن به استخدام آهنگری در می‌آید. 4 سال که می‌گذرد، محسن 140 تومان اندوخته‌بود. او مزدها و انعام‌ها را جملگی پس از انداز کرده‌بود تا چنین پس‌ از اندازی را برای دورن سخت زندگی خود باقی گذشته‌باشد. محسن کودکی را به جوانی پیوند داده‌بود. او درکارگاه آهنگری رشد کرده‌بود و زندگی را به سختی‌آموخته‌بود. محسن اهل رفتارهای به سبک هم‌نسل‌های خود نبود. کودکی را در فقر و جوانی با کوره‌های داغ ذوب آهن تجربه کرده‌بود. محسن ولی اندیشه‌های بسیاری در ذهن داشت. او قصد کرده‌بود تا مردمی بزرگ باشد و بزرگی کند. محسن هزینه‌های زندگی خواهر، برادر و مادر خود را پرداخت می‌کرد و از همین روی چندان تمایلی نداشت تا رفتارهای کودکانه از خود بروز دهد. زندگی در جوار فقر و درمجاورت کوره‌های ذوب آهن به محسن آموخته‌بود که درجوانی بزرگ شود. او هفده سال بیشتر نداشت که بتول عاصمی را به عقد خود در آورد. بتول از خویشان خاندان محسن بود. خاندان اشتهاردیان چندان بزرگ نبودند ولی محسن قصد داشت تا آنان را بزرگ کند. شعله‌های آتش در زندگی محسن هنوز دهه سی به پایان نرسیده‌بود که دو اقدام مهم صورت داد. اوکارگاهی برای خود راه‌اندازی کرده‌بود و تلاش می‌کرد تا لوازم‌خانگی بسیار ابتدایی را تولیدکند. محسن رفتاری دیگر نیز صورت داده‌بود. اشتهاردیان برای محسن فامیلی جذاب نبود. از همین روی تصمیم گرفت تا فامیل خود را به «آزمایش» تغییر دهد. روایت می‌کنند که سال 1329 روانه ثبت احوال می‌شود و نام آزمایش را برخود می‌گذارد. او اکنون «محسن‌ آزمایش» بود. آزمایش صندلی تولید می‌کرد و می‌فروخت. پس از مدتی زندگی هم برای اورونقی گرفته‌بود. جامعه ایران مظاهر زندگی غربی را در دهه سی می‌آموخت و سعی داشت تا از مدرنیته اروپایی، حداقل مظاهرش را به زندگی شرقی بکشد از همین روی صندلی‌سازی محسن رونقی برای خود گرفته‌بود. او به مرور زمان کارگاه خود را کمی وسعت داد. کارگاه آزمایش بزرگ شده‌بود. مجموعه‌های «آب‌کاری» صندلی هم به مجموعه سابق افزوده شده‌بود ولی چه بد شانس بود اشتهاردیان سابق و آزمایش اکنون که ناگهان تمام آنچه ساخته‌بود در آتش سوخت و برباد رفت. سال 1336 تمام ساخته‌های محسن در آتشی سوخت. آزمایش از سوختن تمامی دارایی‌های خود سرگشته شده‌ بود. او مدام روایت می‌کرد که چنین جریانی عمدی بوده‌است ولی خود هم نمی‌دانست که آتش زنندگان بر زندگی اوچه کسانی بوده‌اند. محسن ولی هنوز توانی وعلاقه‌ای برای ادامه زندگی داشت. او قصد کرده‌بود تا در زندگی رسم بزرگی بیاموزد وشیوه مردان اسطوره‌ای را پیش گیرد از همین روی زمینی در جاده تهران نو، خریداری می‌کند تا این‌بار بیرون شهر پایه‌های کسب وکار خود را گذارد. کارگاه در سال 1336 سوخته‌بود و در سال 1337 کارخانه جایگزین کارگاه کوچک شده‌بود اما از سال 1337 تا سال 1344 زمانی بسیار نیاز بود تا کارگاه محسن به کارخانه بدل شود وکارخانه نامی برای خود دست و پا کند. سال 1344 سرمایه اولیه کارخانه محسن به 30 میلیون ریال رسیده‌بود. کار که استارت خورد نشانه های از خوشبختی در زندگی محسن پدیدار شد. سال 1347 سرمایه اولیه به 200 میلیون ریال رسید. اکنون دیگر محسن که زندگی خود را چند سالی پیش سوخته می‌دید، میلیونری تهرانی شده‌بود. کارگاه کوچ او در خیابان دماوند تهران در آتش سوخته‌بود ولی اکنون مجموعه‌ای بزرگ جایگزین کارگاه کوچ شده‌بود. کمی بعد زمینی به مساحت 185 هزار متر در کیلومتر 10 جاده آبعلی خرید تا به مجموعه سابق افزوده‌شود. اینگونه کارخانه‌ای بزرگ متولد شد که «آزمایش» نام گرفت. هم‌نسلان همزمان به محسن گروهی دیگر از مردان اقتصادی ایران هم راهی مشابه پیش گرفته‌بودند. محسن در برنامه‌های آینده خود قصد داشت تا به بزرگ‌ترین تولیدکننده محصولات خانگی ایران بدل شود. او رقبای را هم در کنار خود می‌دید. از برخوردارها به موازات محسن وارد بازار لوازم‌ خانگی ایران شده‌بودند. آنها ولی تقاوتی اساسی با محسن داشتند. برخوردارها خاندانی ثروت‌مند و تاجر پیشه بودند. آنان برای راه‌اندازی کارخانه‌های خود همچون محسن به آب و آتش نمی‌زدند و زندگی را چنان سخت نمی‌گرفتند ولی محسن باید شبانه روز خود را یکی می‌ساخت تا فرصتی برای رشد در اقتصاد ایران پیدا کند. محسن به خوبی هم پیشرفت کرده‌بود. زمین کارخانه او در سال‌های پایانی کارش به بیش از 72 هزار متر رسیده‌بود. محسن در سال 1347 چندین محصول به تولیدات کارخانه خود افزوده‌بود. او 5 مدل یخچال تولید می‌کرد. 7 مدل کولر ساخته‌بود، 3 مدل آبگرمکن تولید کرده‌بود و 4 نمونه بخاری و 6 مدل اجاق گاز را نیز تولید کرده‌بود. محسن زندگی را در فقر آموخته‌بود. او برای کارکنان خود احترامی بسیار قائل بود و هزینه عروسی کارگردان خود را می‌پرداخت. محسن اعتقاد داشت که اینگونه می‌توان کارخانه را به بهترین شکل اداره کرد. شرکت ملی نفت تحقیقی مفصل در مورد میزان حقوق ومزایایی پرداختی در صنایع ایران صورت داده‌بود که براساس این تحقیقات، کارخانه آزمایش حقوقی بیشتر از مجموعه‌های دولتی به کارکنان خود پرداخت می‌کرد. محسن دو استراتژی برای اداره مجموعه خود انتخاب کرده‌بود. اواز سویی اعتقاد به استفاده از مشاوران خارجی نداشت و سعی می‌کرد تا کارمندان غیرایرانی را به مجموعه خود راه ندهد. تنها در یک دوره یک کارشناس خارجی در مجموعه آزمایش وارد شد. خارجی‌ها تنها می‌توانستند در مرحله راه‌اندازی کارخانه حضور داشته‌باشند. استراتژی دوم ولی از شیوه اول کمی سخت‌تر بود. محسن برای رسیدگی به امور اجرایی کارخانه از یک سرهنگ بازنشسته یاری خواسته‌بود. سرهنگ باید تلاش می‌کرد تا امنیت کارخانه حفظ شود. چنین استخدامی سبب شده‌بود تا گروهی جو کارخانه آزمایش رامنیتی بدانند. آغاز دوران فروش پیش‌بینی فروش کارخانه در سال 1347 به عدد یک میلیارد ریال رسیده‌بود. کارخانه درهمان سال شصت میلیون ریال حقوق به کارکنان خود پرداخت کرده‌بود. سود کارخانه نشان می‌داد که زندگی محسن دگرگون شده‌است. او از کارگاه سوخته چنین دنیایی برای خود ساخته‌بود. محسن بازار ایران را تسخیر کرده‌بود. محصولات او در تمام ایران پخش بودند. او سعی داشت تا می‌تواند برمیزان تولیدات خود بیفزاید. تولیدات کارخانه هم آنقدرها رشد پیدا کرده‌بود که دیگر بازار ایران برای برایش کوچک بود. از همین روی اولین نمونه محصولات آزمایش روانه بازارهای دیگر شد. افغانستان،‌ کویت وشیخ‌نشین‌های حاشیه خلیج فارس بازارهای بودند که محسن قصد داشت، آنها را فتح کند. محسن خود روایت کرده‌بود که سی درصد بازار افغانستان را در اختیار محصولات خود گرفته‌است. او در روزهایی چنین اقدامی را صورت داده‌بود که کالاهای بسیاری از شوروی و جنوب شرق آسیا روانه افغانستان می‌شدند. محسن ولی در دهه 40 بلخ را فتح کرده‌بود. سال‌ها بعد مدیران دولتی کارخانه‌های صنعتی کشور تصمیم گرفتند تا تجربیات آزمایش را یکبار دیگر برای فتح بازار افغانستان به کار گیرند ولی تجربه‌ای بسیار ناموفق کسب کردند.محسن در دهه 50 کالاهایی خود را به بازارهای حاشیه خلیج‌فارس هم ارسال کرده‌بود. این همان بازاری بود که دردهه 80 از سوی مدیران بخش‌خصوصی ایران به «بازار بزرگ اسلامی» معروف شد ولی این‌بار ایران تنها کمتر از 5 درصد این بازار را در اختیار داشت. محسن ولی اقدامی بی بدیل دیگر در این دوره صورت داد. او به سبب گرفتارهای خانوادگی فرصتی برای تحصیل نیافته‌بود ولی محسن در کارخانه خود کارگاه‌های فنی را برای تحصیل کارمندان ساخته‌بود. او 330 هنرجو را نیز پذیرفته‌بود. کارخانه‌ای که محسن ساخته‌بود به زودی به یکی از بزرگترین مجموعه‌های اقتصادی کشور بدل می‌شد. شرکت اودر سال 1348 تلویزیون‌های 23 اینچی را هم به محصولات خود اضافه کرده‌بود. در این دوره استفاده از تلویزیون میان خانواده‌های ایران رایج‌ شده‌بود. آزمایش هم قصد داشت تا از این فرصت برای بهره‌مندی از موهبت بازار جدید ایران استفاده کند ولی این‌بار محسن در محاسبات خود کمی شتاب‌زده عمل کرد چراکه طرح اوشکست‌ خورد و تلویزیون‌های آزمایش جایگاهی در بازار ایران نیافت. محسن ولی از پای در نیامد. اوقصد کرده‌بود تا زندگی را به شیوه‌ای جدید سامان دهد. محسن کارگاه‌های فنی را هر روز بیش از گذشته در مجموعه خود بزرگ می‌کرد. او اعتقاد داشت که کارخانه‌های ایرانی باید مانند فیات ایتالیا، بنز المان و جنرال موتورز امریکا اداره شوند. همزمان سازمان برنامه پیش‌بینی کرده‌بود که تا پایان سال 1351 کشور به بیش از 20 هزار نیروی متخصص وماهر نیاز دارد. مصادف با این جریان، اتفاقی در فضایی کسب و کار ایران رخ داده‌بود که بسیاری از کارخانه‌های صنعتی را با گرفتاری مواجه ساخته‌بود. کارخانه‌های صنعتی برای تامین نیروهای مورد نیاز خود شیوه‌ای جدید را ابداع کرده‌بودند. آنان به متخصصان کارخانه‌های دیگر رجوع می‌کردند و با پیشنهادهای مالی تلاش می‌کردند تا کارمندان مجرب را به مجموعه خود اضافه کنند. این موضوع سبب شده بود تا شیوه‌ای به نام «دزدی متخصص» میان فعالان صنعتی باب شود. در همین دوره محسن، تصمیم می‌گیرد تا روشی دیگر را برای اداره مجموعه‌های اقتصادی خود انتخاب کند. او با کمک واحدهای آموزشی کارخانه خود قصد کرده‌بود تا کارمندان مورد نیاز خود را تربیت کند. ماجری یک ازدواج محسن فعالیت‌های صنعتی خود را گسترش می‌داد و سعی داشت تا روزهایی خوشی را برای خانواده مهیا کند. اما زندگی خانوادگی او رونقی نداشت. ازدواج با بتول برای او فرزندی نداشت. اما محسن بسیار علاقه‌مند بود تا خانواده‌ای بزرگ تشکیل دهد. او تصمیم داشت تا زندگی موفق کاری خود را در حوزه خصوصی هم تکرار کند. بتول به او توصیه می‌کند تا با یکی ازدختران جوان خانواده خود ازدواج کند. بتول عاصمی تصمیم داشت تا با ازدواجی اینگونه پایه‌های زندگی خود و محسن را قوی تر از گذشته کند. فرزانه سیمن‌پور 15 سال بیشتر نداشت که به عقد محسن در آمد. این بخش زندگی محسن شباهتی بی‌اندازه به یکی از کارکترهای ماندگار سینمای ایران در دهه 70 داشت. سوژه اول فیلم «هنرپیشه» شباهتی با محسن آزمایش یافته‌بود. اما محصول ازدواج محسن و فرزانه، سه فرزند می‌شود. مژگان در سال 1340 به دنیا آمد. نادی در سال 1344 متولد شد و همچنین نازنین در سال 1349 به جمه فرزندان محسن افزوده‌شد. از میان فرزندان آزمایش هیچ‌کدام قصدی برای حضور در کارخانه پدر را نداشتند. از همین روی پسر او روانه فرنگ شد تا تحصیل را در آن سوی مرزها ادامه دهد. برادران محسن هم هرکدام برای خود کسب وکاری ساخته‌بودند و تمایلی به کارمندی برای برادر نشان نمی‌دادند. محسن هرچند نظام کارخانه‌داری غربی را برای خود انتخاب کرده‌بود ولی برخلاف بسیار از کمپانی‌های موفق ایرانی و خارجی ترجیح می‌داد تا سرمایه‌داری خانوادگی را ترویج نکند. او سعی داشت تا تنها نیروهای کارآزموده را به مجموعه خود وارد کند و مانند خاندان برخوردارها یا لاجوردی‌ها که هم‌دوره اوبودند قدمی در راه کارخانه‌داری خانوادگی برنمی‌داشت. چنین شیوه‌ای برای اوسرانجامی خوش ولی نداشت. محسن در مدت فعالیت‌های خود سه کارخانه را در ساوه،‌مرودشت شیراز و تهران راه‌اندازی کرده‌بود. این هرسه کارخانه در صدر انقلاب مصادره شدند. همگی کارخانه‌ها مشمول بند ج قانون اساسی شده‌بودند. محسن هنگامی که شرایط را برایخود چنین دید، تصمیم گرفت تا کشور را مقصد سویس ترک کند. او قصد کرده‌بود تا در کنار فرزند خود به زندگی بپردازد. ملو درام محسن تکمیل می‌شود زندگی محسن از همان دوران کودکی به داستان‌های سینمایی نزدیک‌تر بود تا شیوه زندگی یک کارافرین. او دوران کودکی را همچون قهرمان قصه «آرزوهای بزرگ» در تنگدستی و رویا به پایان رساند. محسن مانند شخصیت اول فیلم‌های بالیودی کودکی در در کارگاه آهنگری به سختی گذراند. مدتی بعد او ازدواج کرد و زندگی همچون داستان‌های ایرانی دهه 70 برای خود ترسیم کرد. اندکی بعد ولی سرانجام محسن همچون یکی از شخصیت‌های فیلم «بادبادک‌باز» شد. او به آن سوی مرزهای ایران رفت. محسن پس از مصادره اموال به سویس مهاجرت کرد ولی آزمایش زندگی را به شیوه سنتی آموخته‌بود و علاقه‌ای به زندگی فرنگی نداشت. به روایت نویسندگان زندگی‌نامه او در کتاب «پیشگامان رشد» زندگی او در فرنگستان چنین شد:« سال‌های آخر زندگی برای آزمایش سرشار از یاس ورنج بود. چهار فرزندش در سال 1357 در سویس درس می‌خواندند. امیرمسعود، بزرگترین آنها‌ 18 ساله و نازنین کوچکترین آنها 8 ساله بود. فقدان درآمد، کار،‌هزینه‌ بالای زندگی، بیماری و پیری در خارج از کشور وضع روحی اورا به شدت متاثر نموده بود. رفتار پدرسالارانه در سویس درون خانواده خشن‌تر شده‌بود. مردی که عمری برپای خود ایستاده‌بود و زندگی بیش از 2هزار خانوار از طریق کارخانه‌اش تامین می‌شد،‌اکنون محتاج خانواده‌اش بود. تنش‌‌های درون خانواده به جدایی ازهمسرش در سال 1366 منجر شد. همسر اولش نیز در ایران زندگی می‌کرد پنج سال آخر زندگیش در کنار بیماری بیشتر یک ترا‍ژدی بود. مردی که از کودکی تکیه‌گاه دیگران بود اکنون ناچار وابسته به دیگران شده‌بود.چیزی از درون روحش را متلاشی کرده‌بود. پسرش تکیه‌گاه و همزبانش در کشور عرب مراکش بود.محسن آزمایش که 14 سال از کارخانه‌اش وحاصل زندگیش جدا شده‌بود، سرانجام در غربت و در سال 1371 در شهر رباط مراکش درگذشت و در همانجا به خاک سپرده‌شد.»

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
3 + 0 =