«پادکست» یکی از شکلهای جدید رسانه است که در سالهای اخیر، نه فقط در جهان که در ایران هم مخاطبان خاص خود را پیدا کرده است. طی این مدت، پلت فرمهای بارگذاری «پادکست» در فضای مجازی محملی برای صدها «پادکست» مختلف و با موضوعات رنگارنگ بودهاند که تقریبا هر موضوعی را پوشش میدهند: از سیاست و تاریخ گرفته تا نمایشنامه و روانشناسی و طالع بینی! با این همه، یک جوان اصفهانی مدتی است پادکستی راه انداخته که موضوعش «خودرو» است و حکایتش به علاقه شخصی او به «ماشین» و «ماشینبازی» برمیگردد.
علیرضا سبحانی، ۳۴ ساله است و در دانشگاه صنعتی اصفهان، مهندسی سازه خوانده و حالا هم شغلش ارتباط چندانی با حوزه خودرو ندارد. با این همه، کسانی که پادکست «چارچرخ» را در فضای مجازی دنبال میکنند و به اپیزودهای آن گوش میدهند، میدانند «ماشینباز» بودن یا تاریخچه و قصه یک «ماشین» را به زیبایی تعریف کردن، ارتباطی با شغل و سن و سال ندارد.
ماجرای «ماشینباز» شدن شما چگونه و از کجا شروع شد؟
من از کودکی علاقه عجیبی به خودرو و رانندگی داشتم. اما شروع «ماشینبازی» واقعی من از ۱۴سالگی بود، روزی که جلوی دکه روزنامهفروشی، عکس یک «لامبورگینیدیابلو» نارنجی روی جلد مجله ماشین مرا شیفته خود کرد. اگر اشتباه نکنم شماره ۲۱۰ آن مجله بود. به عشق این لامبورگینی، آن شماره را خریدم و تا ۱۰ یا ۱۲سال، هر ماه منتظر روزی بودم که مجله ماشین منتشر شود.
چرا پادکست را به عنوان «مدیوم» برای انتقال مطلب انتخاب کردید؟
در زندگی امروزی، در ساعات بسیاری چشمان و دستان ما درگیر هستند ولی فکرمان میتواند آزاد باشد. در این مواقع نمیتوان چیزی تماشا کرد یا کتاب خواند اما «پادکست» پدیدهای است که میتواند چنین ساعاتی را برای ما مفید کند. بهعنوانمثال زمان رانندگی یا انجام کارهای خانه، میتوانیم همزمان به «پادکست» مورد علاقهمان گوش بدهیم. درواقع، همین خصوصیت «پادکست»، یعنی زنده کردن زمانهای مرده باعث شد من به این موضوع علاقهمند شوم.
ممکن است در مورد «پادکست چارچرخ» توضیح بدهید و اینکه از چه زمانی کار را شروع کردید؟ استقبال مخاطب چگونه بود و برنامهتان برای آینده «چارچرخ» چیست؟
«چارچرخ» پادکستی در مورد خودرو است. چارچرخ داستانهای دنیای خودرو را با تکیه بر پسزمینههای انسانی و اجتماعی آنها تعریف می کند، به طوری که شنونده حتی اگر علاقه خاصی به خودرو نداشته باشد، از داستان لذت خواهد برد.
ساخت چارچرخ از آخرین روزهای سال ۱۳۹۸ شروع و نخستین قسمت آن اردیبهشت ۱۳۹۹ منتشر شد. در فصل اول، تاریخچه خودروسازان مختلف را مرور کردیم. تاکنون در ۱۲ قسمتی که منتشر شده، ماجراهای «لامبورگینی»، «فولکسواگن»، «پورشه»، «فورد»، «دلورین» و «لوتوس» را تعریف کردهام. البته چون پادکست یک رسانه صوتی است، تلاش کردم به شکل داستانگویی با تکیه بر مسائل انسانی، اجتماعی و تاریخی باشد و مسائل فنی مطرحشده نیز با سادهترین زبان بیان شدهاند.
استقبال مخاطبان بیشتر از انتظار من و بسیار دلگرمکننده بوده، به خصوص آنکه در ابتدای راه هستیم. برای فصل اول بیشاز ۶۰ برند مختلف را در نظر گرفتهام. برای فصل دوم نیز، داستان رقابتهای خودرویی را انتخاب کردم، بهعنوانمثال رقابت «فورد» و «فراری» در مسابقات «۲۴لمان»، یا رقابت «جیمز هانت» و «نیکی لائودا» در «فرمولیک». همچنین امیدوارم «چارچرخ» زمینهای باشد برای آزمایش فنی و نقد خودروهای روز.
از مخاطبتان چه بازخوردی در مورد پادکست دریافت کردهاید؟ آیا مشخص است کدام رده سنی یا جنسیتی مخاطب اصلی «چارچرخ» هستند؟
خوشبختانه بازخوردها بسیار مثبت و تشویقآمیز بوده است. آقای دادبه پوردوانی، یکی از شنوندگان اولیه «چارچرخ» از قسمت ۶ به بعد، در انتخاب موسیقی و ویراستاری متن کمک میکند و عضو تیم «چارچرخ» شده است. تنوع سنی و جنسیتی مخاطبان پادکست «چارچرخ» مشخص نیست ولی در اینستاگرام، حدود نیمی از مخاطبان ما بین ۲۵ تا ۳۴ساله هستند و تقریبا ۸۰ درصد را هم آقایان تشکیل میدهند.
آیا تا به حال پیشنهادی برای «اسپانسرینگ» داشتهاید؟
بله، دو قسمت آخر منتشر شده، حامی مالی داشتهاند و برای چند قسمت آینده نیز، اسپانسرهایی ابراز تمایل کردهاند.
در دو اپیزود، ماجرای «فولکسواگن» را تعریف کردهاید، برندی که معنای تحتاللفظی آن «خودرو مردمی» است. آیا «فولکسواگن» واقعا یک برند مردمی بود؟
در قسمت ۴ که اتفاقا عنوانش هم «خودرو مردم» است، توضیح دادم که آلمان بین دو جنگ جهانی وضعیت اسفناکی داشت. بعد که نازیها در آلمان حاکم شدند، یکی از برنامههایشان، ماشیندار کردن عامه مردم بود. خودرویی طراحی شد که «کیدیاف واگن» نام گرفت.
حتی بخش از هزینه ساخت کارخانه «کیدیاف» با پول پیشفروش خودروها تامین شد. اما در عمل آن کارخانه، به جای تولید خودروهای پیشفروششده، مشغول ساخت سلاح برای هیتلر شد.
بعد از جنگ جهانیدوم، با تلاشهای یک افسر انگلیسی، «کیدیافواگن» با نام «فولکسواگن» دوباره زنده شد. به این ترتیب، خودرویی که نماد حاکمان جنایتکار نازی بود، تبدیل شد بهوسیلهای برای عامهمردم.
در قسمتهای ۴ و ۵ «چارچرخ»، ماجرای عجیب «فولکسواگن» را با ذکر زمینههای تاریخی آن، مفصل بررسی کردهایم. کمی با اطلاق عنوان «مردمی» به یک خودروساز مشکل دارم، اما بهنظرم برای سالها، «فورد» قهرمان مردم عادی بود.
یکی از نکات جالب در مورد «چارچرخ» این است که اگر نه داستان «پشتپرده»، که داستان «پشتصحنه» برخی خودروها یا برندهای خودرویی را تعریف میکند. برای خودتان کدام داستان جالبتربوده است؟
پشت سر هر خودرو، یک داستان بلند اجتماعی، تاریخی و انسانی قرار دارد. هر کدام از این داستانها جذابیت خاص خود را دارند. مثلا در قسمت دوم پادکست، داستان چهار جوان بیست و چندساله و کمتجربه را گفتهام که با ساخت «لامبورگینی میورا»، ابرخودروها را اختراع کردند. جالبترین قسمت «چارچرخ» بهنظر خود من، قسمت دهم است که در آن برند کمتر شناختهشده «دلورین»، سوژه بوده است.
هنگام نگارش قسمت «دلورین» حتی خودم باورم نمیشد همه این اتفاقات، واقعی هستند و مدام فکر میکردم این بیشتر شبیه یک فیلم هالیوودی است تا سرگذشت یک خودروساز.